گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر وقایع سال پنجاهم هجري و شهادت امام حسن علیه السلام







در تحریر قصص و تقریر روایات مختلفه واجب می کند که علماي اخبار و تواریخ رعایت ایجاز را دست باز ندهند و اخبار متشتته
را غث و سمین کنند و مختار خود را برنگارند لکن در احادیث که سند به ائمه اطهار سلام الله علیهم میرسانند و به خلاف یکدیگر
روایت می کنند چون شبیه به اخبار تواریخیه است و بیرون ضروریات دینیه احلهي علماي اسلامیه در تعیین صحیح و مرسل و موثق
و حسن در این احادیث رنج نبردهاند لاجرم من بنده از ذکر روایات مختلفه گروهی از مورخین و تحریر احادیث متشتته جماعتی از
محدثین در شهادت امام حسن علیهالسلام کناره نجستم و حمل این اطناب بر خویشتن هموار نمودم اکنون بر سر سخن رویم. ابن
عبدالبر در کتاب استیعاب شهادت امام حسن علیهالسلام را در سال پنجاهم هجري رقم کرده و مدت عمرش را چهل و هفت سال
دانسته. در کتاب کافی نیز شهادت آن حضرت در سال پنجاهم هجري مسطور است و مدت عمر شریفش را چهل و هفت سال
نگاشته و در کتاب فصول المهمه فی فضایل الائمه همچنان شهادت امام حسن علیهالسلام را در سال پنجاهم مرقوم داشته و مدت
عمر مبارکش را چهل و هفت سال نگاشته. ابن شهر آشوب در مناقب خود شهادت آن حضرت را در سال پنجاه هجري دانسته و
ولادت آن حضرت را در سال دوم هجري و اگر نه در سال سیم رقم کرده از این روي مدت عمر آن حضرت را چهل و هشت سال
و به روایتی چهل و هفت سال مرقوم نموده. در تاریخ معینی نیز شهادت حسن علیهالسلام در سال پنجاه هجري مسطور است. شیخ
مفید ولادت امام حسن علیهالسلام را در سال سیم هجري دانسته و روز شهادت آن حضرت را در پنجشنبه هفتم صفر در سال چهل
و نهم هجري و به روایتی در سال [صفحه 133 ] پنجاهم نگاشته. در کتاب جنات الخلود ولادت آن حضرت را در شهر رمضان به
صفحه 64 از 204
سال سیم هجري و به روایتی در سال دوم در ماه شعبان مسطور است و سال شهادتش در چهل و نه و اگر نه در سال پنجاه هجري
است. به روایت کفعمی ولادت آن حضرت در سهشنبهي پانزدهم شهر رمضان در سال سیم هجري است و شهادتش در پنجشنبه
هفتم صفر در سال پنجاهم هجري است ابومحمد عبدالله بن اسعد معروف به یافعی در کتاب مرآت الجنان شهادت آن حضرت را
در سال پنجاهم هجري مینگارد و مدت عمر مبارکش را چهل و هفت سال میداند این جمله سال شهادت امام حسن علیهالسلام را
در سال پنجاهم هجري دانستهاند و امام المورخین واقدي سال شهادت آن حضرت را در پنجاهم هجري و به روایتی در پنجاه و یکم
هجري نگاشته. اما فاضل مجلسی در کتاب روضه بحار ولادت آن حضرت را در سال دوم هجري و اگر نه در سال سیم در نیمه
شهر رمضان رقم کرده و شهادتش را در سال چهل و نهم هجري دانسته و مدت عمرش را چهل و هفت سال گفته. و ابن جوزي در
کتاب خواص الامۀ فی معرفۀ الائمه شهادت آن حضرت را در بیست و پنجم ربیع الاول در سال چهل و نهم هجري رقم کرده و
مدت عمر آن حضرت را چهل و نه سال و به روایتی چهل و هفت سال مرقوم داشته. و در کتاب مطالب السؤول سال ولادت امام
حسن علیهالسلام در سال سیم هجري و شهادتش در سال چهل و نهم هجري مسطور است. و عبدالله بن محمد رضاي حسینی در
کتاب جلاء العیون خود شهادت آن حضرت را در بیست و هشتم صفر در سال چهل و نهم هجري نگاشته و مدت عمر مبارکش را
چهل و هفت سال دانسته و محمد خاوندشاه در روضۀ الصفا مدت عمر امام حسن علیهالسلام را چهل و هفت سال مرقوم داشته. و
همچنان در کتاب شرح شافیه مدت زندگانی امام حسن علیهالسلام را در این جهان چهل و هفت سال مرقوم شده و ابوالفرج
اصفهانی سند به صادق آل محمد صلی الله علیه و آله [صفحه 134 ] می رساند و مدت عمر امام حسن علیهالسلام را چهل و هشت
سال می داند و در کتاب ربیع الابرار مدت عمر امام حسن علیهالسلام چهل و هفت سال تحریر شده. و مسعودي در مروج الذهب
مدت عمر امام حسن علیهالسلام را پنجاه و پنج سال مینویسد و سخت بعید است و در کتاب ذریۀ الطاهرة ولادت امام حسن
علیهالسلام را بعد از چهار سال و شش ماه از روز هجرت نبوي مینگارد و این نیز با کلیه اخبار راست نیاید. و در کشف الغمه ولادت
آن حضرت در پانزدهم شهر رمضان به سال سیم هجري است، در تاریخ طبري شهادت آن حضرت بماه شعبان در سال پنجاه و یکم
هجري است و مدت عمر آن حضرت را چهل و شش سال رقم کرده و در تاریخ زبدة الفکره عبوس منصوري می گوید مدت
زندگانی حسن علیهالسلام را در این جهان سه گونه حدیث کردهاند جماعتی پنجاه و هشت سال و گروهی پنجاه و شش سال و
برخی پنجاه و پنج سال نوشتهاند و روایت پنجاه و پنج سال را صحیح شمرده و متمسک باین شعر شده که منسوب به امام حسن
میدارد: و ما رست هذا الامر خمسین حجۀ و خمسا ارجی قابلا بعد قابل فلا أنا فی الدنیا بلغت جسیمما و لا فی الذي أهوي علقت
بطائل و قد أشرعت فی المنایا سهامها و أیقنت أنی رهن موت معاجل با اینکه عبوس منصوري وفات امام حسن علیهالسلام را در
سال چهل و نهم و به روایتی در پنجاهم هجري رقم کرده هرگاه مدت عمر امام حسن علیهالسلام پنجاه و پنج و پنجاه و شش و
هشت سال باشد واجب میکند که ولادت آن حضرت در مکه معظمه هشت سال قبل از هجرت باشد و در این وقت فاطمه
علیهاالسلام یکساله بوده است پس این روایت ناصواب و نسبت این اشعار به امام حسن ناتمام است. همانا من بنده در ایراد این
روایت منصوري را ملامت نمی کنم چه انسان سخره سهو و نسیان است با اینکه ذمت خود را با این همه کوشش و پژوهش مشغول
کردهام، از خطاهاي خود ایمن نیستم و خوانندگان را نیایش میکنم و بخشایش [صفحه 135 ] میطلبم و ابن ابی الحدید مدت عمر آن
حضرت را چهل و هشت سال و به روایتی چهل و شش سال دانسته. بالجمله در حین تحریر این قصه برد و چندان از این گونه کتابها
که یاد کردم سر فرا بردم و قراءت نمودم همگان بدینگونه متقارب یکدیگر به اختلاف چیزي نگاشتهاند. اما مختار من بنده چنین
است که ولادت حسن علیهالسلام چنانکه در صدر این کتاب مبارك رقم کردم روز سهشنبه نیمه شهر رمضان در سال دوم
هجریست و شهادت آن حضرت در بیست و هشتم شهر صفر در سال پنجاهم هجریست و مدت عمر مبارکش چهل و هفت سال و
پنج ماه و سیزده روز است و بعید نیست که اصح روایات بیرون این سخن نباشد. چه اگر گوئیم شهادت آن حضرت در سال چهل و
صفحه 65 از 204
هشتم یا چهل و نهم هجري بوده واجب میکند که معاویه امام حسن علیهالسلام را در مدینه دیدارنکرده باشد چه موافق تاریخ بنی
امیه که سلطنت آن جماعت را سال تا سال رقم کردهاند و از کتب دیگر و اخبار و اقوال دیگر معلوم داشتهایم در سال چهل و نهم
هجري معاویه بسیج سفر مکه معظمه نمود و در مدینه به امام حسن علیهالسلام در چند مجلس سخن به احتجاج افکند و چون از
مدینه بیرون شد در قتل آن حضرت متفق گشت. و اگر گوئیم مدت عمر آن حضرت پنجاه و پنجسال بود چنانکه مسعودي گوید
هم درست نیاید چه زیاد بن ابیه به حکم معاویه بعد از شهادت امام حسن علیهالسلام در قتل و نهب شیعیان أمیرالمؤمنین شدت کرد
و زیاد در سال پنجاه و سیم هجري به سراي دیگر انتقال نمود چنانکه عنقریب در کتاب امام حسین علیهالسلام به شرح خواهیم
نگاشت. مع القصه بر من واجب نبود که نام چندین محدث و مورخ بنگارم و چندین کتاب را به نام و نشان یاد کنم بلکه باید مختار
خود را در سال شهادت امام حسن علیهالسلام و مدت عمر مبارکش را در سطري بیش و کم رقم کنم رنج این اطناب و حمل این
عذاب از مردم بوالفضول بر من می آید که اگر از افواه رجال و ضعاف [صفحه 136 ] اقوال سخنی برخلاف نگارش من بیاد دارند
دیده را از آب آزرم پاك کنند و پرده حیا را چاك زنند و آغاز هرزه درائی و ژاژ خائی فرمایند تا مردم عوام چنان دانند که این
بوالفضول را فضلی است. ذم خورشید جهان ذم خود است که دو چشمم کور و تاریک و بد است اکنون چنان صواب مینماید که
عنان خامه را از این گونه کلمات کشیده داریم و بر سر داستان رویم. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و أمیرالمومنین صلوات
الله و سلامه علیه از شهادت حسنین علیهما السلام فراوان یاد کردند و خبر دادند من بنده در کتابهاي ناسخ التواریخ هر یک را در
جاي خود رقم کردم و همچنان حسن علیهالسلام از شهادت خود انها فرمود چنانکه در شرح شافیه مسطور است که در جرایح سند
به صادق آل محمد صلی الله علیه و آله منتهی میشود که فرمود: ان الحسن علیهالسلام قال لأهل بیته: انی أموت بالسم کما مات
رسول الله! قالوا: و من یفعل ذلک؟ قال: امرءتی جعدة بنت الأشعث بن قیس، فان معاویۀ یدس الیها و یأمرها بذلک! قالوا: أخرجها
من منزلک و باعدها عن نفسک! قال: کیف أخرجها و لم تفعل بعد شیئا و لو أخرجتها ما قتلنی غیرها و کان لها عذر عند الناس؟
یعنی حسن علیهالسلام با اهل بیت خود فرمود من به خوردن سهم شهید می شوم چنانکه رسول خدا بسم شهید شد گفتند کیست که
این سم با تو خواهد خورانید فرمود زوجه من جعده دختر اشعث بن قیس کندي همانا معاویه پوشیده بدو زهر میفرستد و او را بدین
کار مأمور میدارد گفتند جعده را از خانه بیرون کن و او را با خویشتن راه مگذار فرمود چگونه او را از خانه اخراج کنم چه هنوز
عصیانی به دست او نرفته است گرفتم که او را اخراج کنم قتل من جز به دست او نیست لابد [صفحه 137 ] مرا میکشد و در نزد
مردم عذري می تراشد که بی جرمی و جنایتی مرا اخراج کردند و کیفر دادند. و در امالی صدوق سند به ابن عباس منتهی میشود.
قال: ان رسول الله صلی الله علیه و آله کان جالسا ذات یوم اذ أقبل الحسن فلما راه بکی، ثم قال: الی الی یا بنی فما زال یدنیه حتی
أجلسه علی فخذه الیمنی و ساق الحدیث الی أن قال، قال النبی: و أما الحسن فانه ابنی و ولدي و منی و قرة عینی و ضیاء قلبی و ثمرة
فؤادي و هو سید شباب أهل الجنۀ و حجۀ الله علی الامۀ، أمره أمري و قوله قولی فمن تبعه فانه منی و من عصاه فلیس منی و انی لما
نظرت الیه تذکرت ما یجري علیه من الذل بعدي فلا یزال الأمر به حتی یقتل بالسم ظلما و عدوانا فعند ذلک تبکی الملائکۀ و السبع
الشداد لموته و یبکیه کل شیء حتی الطیر فی جو السماء و الحیتان فی جوف السماء فمن بکاه لم تعم عینه یوم تعمی العیون و من
حزن علیه لم یحزن قلبه یوم تحزن القلوب و من زاره فی بقیعه تثبت قدمه علی الصراط یوم تزل فیه الأقدام. می فرماید رسول خدا
صلی الله علیه و آله یک روز نشسته بود ناگاه حسن علیهالسلام دیدار شد چون پیغمبر او را نگریست سخت بگریست آنگاه فرمود
اي پسرك من به من نزدیک شو و او را پیش طلبید تا گاهی که بر زانوي راست خویش بنشاند آنگاه فرمود أما حسن او پسر من و
فرزند منست و او از منست روشنی چشم منست و فروغ قلب منست و میوه دل منست و او سید جوانان جنت و حجت خداوند بر امت
است امر [صفحه 138 ] اوامر منست و قول او قول منست کسی که اطاعت او کند از منست و کسی که عصیان او ورزد بیگانه منست
گاهی که بر او نگران می شوم فریاد میآورم آن ذلت و محنت که بعد از من بر وي فرود می آید تا گاهی که از در جور و ستم او را
صفحه 66 از 204
زهر می خورانند و مقتول میسازند این هنگام فریشتگان بر وي میگریند و آسمانها بر وي مویهگر میشوند و هر چیز بر وي میگرید
حتی مرغان در فضاي هوا و ماهیان در میان دریا پس هر چشمی که بر وي بگرید نابینا شود روزي که چشمها نابینا شوند و هر قلبی
که بر وي اندوهگین گردد اندوهگین نشود روزي که قلبها همه اندوهگین گردند هر کس قبر او را زیارت کند قدم او بر صراط
لغزش نکند روزي که قدمها همه لغزنده باشند. هم صدوق در امالی سند به أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام میرساند و می فرماید: قال
علی بن ابی طالب علیهالسلام: بینا أنا و فاطمۀ و الحسن و الحسین عقد رسول الله اذا التفت الینا فبکی، فقلت: ما یبکیک یا رسول الله؟
فقال: أبکی مما یصنع بکم بعدي! فقلت: و ما ذاك یا رسول الله؟ قال: أبکی من ضربتک علی القرن، و لطم فاطمۀ، و طعنۀ الحسن
فی الفخذ و السم الذي یسقی، و قتل الحسین! قال فبکی أهل البیت جمیعا فقلت: یا رسول الله ما خلقنا ربنا الا للبلاء، قال: أبشر یا علی
فان الله عزوجل قد عهد الی أنه لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق. یعنی علی علیهالسلام فرمود گاهی که من و فاطمه و حسن
و حسین حاضر حضرت رسول خدا بودیم به جانب ما نگران شد و گریان گشت گفتم یا رسول الله [صفحه 139 ] چه چیز تو را می
گریاند فرمود میگریم بر آن بلیات که بعد از من بر شما فرود می آید گفتم آن چیست فرمود میگریم بر آن زخم تیغ که بر فرق تو
می آید و بر آن لطمه که فاطمه بدان زده میشود و بر آن زخم که بر ران حسن علیهالسلام میزنند و آن سم که او را سقایت میکنند
و بر شهادت حسین علیهالسلام پس اهل بیت همگان بگریستند گفتم یا رسول الله خداوند ما را خلق نکرده است مگر از براي بلا
فرمود بشارت باد تو را اي علی همانا خداوند با من پیمان نهاده که دوست نمیدارد ترا مگر مؤمن و دشمن نمیدارد ترا مگر منافق.
ابن سعد در طبقات رقم کرده است که امام حسن علیهالسلام را در خواب نمودار شد که در میان هر دو چشم مبارکش مکتوب
اهل بیت آن حضرت بدین خواب و آن کلمات مبارك شادخاطر شدند و سعید بن مسیب چون این قصه « قل هو الله أحد » است
بشنید گفت اگر این خواب در شمار رؤیاي صادقه است امام حسن علیهالسلام از هشت روز زنده نخواهد بود و پس از روزي چند
را بشمار گرفت و تعبیر بدینگونه راند و لام مشدد را در ازاي یک « هو الله احد » شهادت یافت همانا سعید بن مسیب عدد حروف
حرف نهاد [ 11 ]. بالجمله از این پیش بدان اشارت شد که در ایام توقف معاویه در مدینه از حشمت امام حسن علیهالسلام و اقبال
مردم در خدمت او سخت بیازرد و بترسید که با این مکانت و منزلت که او راست دیگر باره در طلب حق خود برآید و آغاز
مناجزت و مبارزت فرماید و همچنان در خاطر داشت که پسرش یزید را به ولایت عهد گمارد و خلافت را بعد از خود با وي گذارد
و این نیز بیرون شرائط معاهده و مصالحه بود که با آن حضرت استور کرد. لاجرم یکدل و یک جهت در قتل آن حضرت کمر
بست و آن قدرت نداشت که آشکارا در تقدیم این امر عظیم مبادرت نماید پس از در چاره مکتوبی به پادشاه روم و اروپا که این
وقت قسطنط ملقب به پوکانا بود نگاشت و خواستار شد که مرا مقداري سم نقیع فرست خواهم که به دستیاري آن دشمنی را از پاي
درآورم بی آنکه کشور [صفحه 140 ] را انگیزش دهم و لشکر را جنبش فرمایم ملک روم در پاسخ نگاشت که از شریعت دین ما
بیرونست که نیرو دهیم در قتل کسی که با ما قتال نمیدهد معاویه دیگر باره به سوي او مکتوب کرد که در تهامه مردي بطلب ملک
پدر بیرون شده و خطبی بزرگ پدید آورده میخواهم پوشیده شر او را بگردانم و این فتنهي برخاسته را بنشانم و بلاد و عباد را از
زحمت او آسایش دهم ملک روم بعضی از اشیاء نفیسه به سوي معاویه متحف و مهدي ساخت و شربتی از سم قتال نیز بدو فرستاد.
معاویه پوشیده کس به نزد جعده دختر اشعث بن قیس کندي که ضجیع امام حسن علیهالسلام بود فرستاد که اگر این سم را که به
سوي تو انفاذ داشتم به حسن بن علی علیهما السلام خورانیدي و او را مقتول ساختی مبلغ صد هزار درهم و به روایتی ده هزار دینار
با تو عطا کنم و مزارعی چند از سواد کوفه و شعب سوراء [ 12 ] خاص تو گردانم و تو را به حباله نکاح فرزند خود یزید درآورم.
همانا در نام دختر اشعث به اختلاف سخن کردهاند بعضی او را سکینه گفتهاند و جماعتی عایشه نامیدهاند و گروهی شعثاء دانستهاند
و طبري در تاریخ خود او را اسماء بنت اشعث رقم کرده و در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که جعده دختر محمد بن اشعث
است پس جد او اشعث خواهد بود و جدهاش ام فَروَه خواهر ابوبکر ابن ابی قحافه می آید لکن اصح اقوال آنست که نام او جعده
صفحه 67 از 204
است دختر اشعث بن قیس است و ام فَروَه خواهر ابوبکر مادر اوست. بالجمله جعده به مواعید معاویه فریفته شد و بقتل امام حسن
علیهالسلام یکدل گشت بعضی چنان دانند که معاویه دستارچهي زهرآلود به مروان بن الحکم فرستاد تا بجعده برساند و او را
بیاگاهاند تا پس از مضاجعت حسن علیهالسلام را دهد تا خویش را از آلایش بسترد لاجرم جعده کار به فرمان کرد و آن زهر در
امام حسن علیهالسلام کارگر افتاد لکن این سخن در نزد من بنده استوار نیامد همانا از آن زهر [صفحه 141 ] ناقع که ملک روم به
معاویه فرستاد به جعده آوردند و مروان او را به مواعید معاویه مغرور ساخت تا شامگاهی که حسن علیهالسلام خواست روزه بشکند
و افطار کند آن شربت سم را با مشربه از لبن درآمیخت و پسر پیغمبر را بدان لبن مسموم سقایت کرد چون امام حسن علیهالسلام آن
پیمانه را بیاشامید. قال: انا لله و انا الیه راجعون، و الحمدلله علی لقاء محمد سید المرسلین و أبی سید الوصیین و أمی سیدة نساء
العالمین و عمی جعفرالطیار فی الجنۀ و حمزة سیدالشهداء صلوات الله علیهم أجمعین. خداي را سپاس گذاشت که از این سراي فانی
بجنان جاودانی تحویل میدهد و جد و پدر و مادر و عم را دیدار می فرماید پس روي بجعده آورد. فقال: عدوة الله! قتلتنی قتلک الله
و الله لا تصیبن منی خلفا و لقد غرك و سخر منک و الله یخزیک و یخزیه. فرمود اي دشمن خدا کشتی مرا خدایت بکشد سوگند با
خداي از این کردار کسی را در ازاي من مخلف نخواهی داشت همانا معاویه ترا بفریفت و مسخر سخره خود فرمود خداوند تو را و
او را خوار داراد و کیفر کناد و به روایتی فرمود: أما و الله لا تصیبن منی خلفا و لا تنالین من الفاسق عدو الله اللعین خیرا أبدا. یعنی
سوگند با خداي که در ازاي من کس مُخَلَّف نخواهی یافت و از معاویه فاسق لعین که دشمن خداست خیر نخواهی دید در خبر
است که جعده یک تن از کنیزکان امام حسن علیهالسلام را نیز از آن شربت مسموم بخورانید لکن آن کنیزك را هنوز اجل محتوم
دست در گریبان نبود آن سم را قی کرد و جان به سلامت برد لکن امام حسن علیهالسلام مریض گشت و چهل روز در بستر ناتوانی
جاي داشت [صفحه 142 ] شیخ در امالی و سید مرتضی در عیون المعجزات سند به ابن عباس میرسانند که حسین علیهالسلام به
عیادت برادر حاضر شد. فقال: کیف تجدك یا اخی؟ قال: أجدنی فی أول یوم من أیام الآخرة و آخر یوم من أیام الدنیا و اعلم أنی
لا أسبق أجلی و انی وارد علی أبی و جدي و علی کره منی لفراقک و فراق اخوتک و فراق الأحبۀ و استغفر الله من مقالتی هذه بل
علی محبۀ منی للقاء رسول الله و أمیرالمؤمنین و أمی فاطمۀ و حمزة و جعفر و فی الله عزوجل خلف من کل هالک و عزاء من کل
مصیبۀ و درك من کل مافات، رأیت یا أخی کبدي فی الطست و لقد عرفت من دهانی و من أین ابتلیت فما أنت صانع به یا أخی؟
قال الحسین: اقتلته و الله! قال: فلا أخبرك أبدا حتی نلقی رسول الله. گفت اي برادر چگونه می بینی خویشتن را؟ فرمود چنان می بینم
که اول روز منست از سراي آن جهانی و واپسین روز منست از این دار فانی و دانسته باش که من بر وقت معلوم و اجل محتوم
سبقت نگیرم و بر پدر خود و جد خود درآیم الا آنکه مکروه است بر من فراق تو و فراق برادران و فراق دوستان آنگاه از این سخن
استغفار میجوید و می فرماید دوستر می دارم دیدار رسول خدا و علی مرتضی و مادرم فاطمه و عمم حمزه و جعفر را و خداوند
عزوجل خلف است از هر هلاك شونده و تسلیت است از هر مصیبت و دریافت است از هر مافات هان اي برادر اینک پارههاي
جگر من در طشت ریزان است و میشناسم که مرا بدین داهیه افکند و از کجا بدین بلا مبتلا شدهام؟ اکنون بگوي اگر قاتل مرا بدانی
با او چه میکنی؟ حسین علیهالسلام [صفحه 143 ] فرمود سوگند با خداي او را میکشم فرمود هرگز ترا از حال او خبر ندهم تا گاهی
که رسول خدا را ملاقات فرمایم آنگاه فرمود لکن اکتب یا اخی! هذا ما أوصی به الحسن بن علی الی أخیه الحسین بن علی، أوصی
أنه، یشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أنه یعبده حق عبادته لا شریک له فی الملک و لا ولی له من الذل و أنه خلق کل
شیء فقدره تقدیرا و أنه أولی من عبد و أحق من حمد، من أطاعه رشد و من عصاه غوي و من تاب الیه اهتدي، فانی أوصیک یا
حسین بمن خلفت من أهلی و ولدي و أهل بیتک أن تصفح من مسیئهم و تقبل من محسنهم و تکون لهم خلفا و والدا. یعنی اي
برادر، مکتوب کن این جمله را که وصیت کرد بدان حسن بن علی به سوي برادرش حسین بن علی: وصیت کرد اینکه شهادت
میدهد بر آنکه خدائی نیست جز خداوند بی همتا که او را هیچ شریک و نظیري نیست و بر اینکه عبادت میکند او را چنانکه شایسته
صفحه 68 از 204
عبادت اوست و او را شریکی در سلطنت نیست و چون ذلیل نشود او را ولی ذلت نیست و آن خدائیست که بیافرید هر چیز را و
مقدر کرد از براي او آنچه درخور او بود و آن خداوندیست که سزاوارتر است عبادت را از هر معبودي و شایستهتر است حمد را از
هر محمودي آن کس که اطاعت کرد او را رشد خویش دریافت و آن کس که عصیان او کرد در طریق غوایت شتافت و آن کس
که بازگشت به سوي او نمود رهسپار هدایت گشت همانا من وصیت می کنم با تو اي حسین هر کس را که به جاي گذاشتم از اهل
خود و فرزندان خود و اهلبیت تو اینکه معفو داري لغزشهاي ایشان را و پذیرائی کنی نیکوئی هاي ایشان را و از براي ایشان پدر و
خلیفه باشی و از پس آن آغاز سخن کرد. [صفحه 144 ] و قل: ان تدفنی مع رسول الله فانی أحق به و ببیته ممن أدخل بیته بغیر اذنه و
فوالله ما أذن « یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا أن یؤذن لکم » لا کتاب جائهم من بعده قال الله فیما أنزله علی نبیه فی کتابه
لهم فی الدخول علیه فی حیوته بغیر اذنه و لا جائهم الاذن فی ذلک من بعد وفاته و نحن مأذون لنا فی التصرف فیما ورثناه من بعده
فان أبت علیک الامرأة فأنشدك بالله و بالقرابۀ التی قرب الله عزوجل منک و الرحم الماسۀ من رسول الله أن لا تهریق فی محجمۀ من
دم حتی نلقی رسول الله فنختصم الیه و نخبره بما کان من الناس الینا من بعده. آنگاه فرمود اي برادر من مرا در پهلوي رسول خداي
ودیعه خاك فرماي چه من سزاوارترم به او و به خانه او از آنان که داخل شدند به خانه او بی رخصت او همانا خداوند در قرآن
کریم می فرماید داخل مشوند بی رخصت پیغمبر در سراي او سوگند با خداي رسول خدا در حیات خود ابوبکر و عمر را اجازت
نفرمود که بی رخصت او در سراي رود و بعد از وفات آن حضرت قرآنی فرود نشده که ناسخ آیه نخستین باشد و موجب رخصت
ایشان گردد لکن ما بحکم وراثت اجازت داریم که در سراي پیغمبر داخل شویم اما اگر عایشه از در انکار بیرون شود سوگند
میدهم ترا به خدا و به قرابت و پیوستگی رحم با رسول خدا که ریخته نشود در راه من یک محجمه خون تا گاهی که ملاقات کنیم
رسول خداي را و این داوري به حضرت او بریم و او را از آنچه بر ما ستم کردند بیاگاهانیم. شیخ طبرسی از سالم بن الجعد حدیث
میکند. [صفحه 145 ] قال حدثنی رجل منا قال اتیت الحسن بن علی فقلت یا ابن رسول الله اذللت رقابنا و جعلتنا معشر الشیعۀ عبیدا ما
می گوید به نزد حسن علیهالسلام رفتم و گفتم اي پسر .« بقی معک رجل فقال و مم ذلک قال قلت بتسلیمک الامر لهذه الطاغیۀ
پیغمبر خدا ذلیل کردي ما را و جماعت شیعه را عبید فرمودي چنانکه یک تن از بهر تو به جاي نماند فرمود از براي چه؟ گفتم: از
براي آنکه امر خلافت را باین جماعت خونخواره ستمکاره تفویض فرمودي و زمام مملکت را به دست معاویه طاغی نهادي. قال: و
الله ما سلمت الأمر الیه الا أنی لم أجد أنصارا ولو وجدت أنصارا لقاتلته لیلی و نهاري حتی یحکم الله بینی و بینه ولکنی عرفت أهل
الکوفۀ و تلونهم و لا یصلح لی منهم ما کان فاسدا انهم لا وفاء لهم و لا ذمۀ فی قول و لا فعل انهم لمختلفون و یقولون لنا ان قلوبهم
معنا و ان سیوفهم لمشهورة علینا. در پاسخ فرمود: سوگند با خداي من امر خلافت را با معاویه تسلیم ندادم الا گاهی که ناصر و
معینی نیافتم و اگر مرا یار و انصار بود همه روز و هم شب با او رزم میزدم و قتال می دادم تا آنگاه که خداوند در میان من و او
حکم فرماید لکن شناختم اهل کوفه را و آراي گوناگون ایشان را دانستم هرگز به دست ایشان امري اصلاح نپذیرفت هرگز ایشان
را وفا نیست و عهد ایشان در قول و فعل استوار نباشد گفتار ایشان بیرون کردار ایشانست همی گویند دلهاي ما به سوي شماست و
از آن سوي شمشیرهاي ایشان کشیده بر روي ماست. می گوید چون حسن علیهالسلام سخن بدینجا آورد غلیان خون در سینه
مبارکش جوشیدن گرفت فرمان داد تا طشتی بیاوردند خون از گلوي مبارکش در طشت ریخت گفتم یابن رسول الله این چیست و
حال آنکه در تو دردي و رنجی پدیدار [صفحه 146 ] نیست فرمود چنین است همانا معاویه خدیعتی انگیخت و مرا سمی ناقع
قال: قد سقانی » . خورانید تا بر کبد من واقع شد و اینک پارههاي جگر منست که دفع میشود عرض کردم چرا به مداوا نمی پردازید
فرمود دو کرت مرا سم خورانیدند و این کرت سه است و آنرا دوائی و بهبودي نباشد آنگاه :« مرتین و هذه الثالثۀ لا أجد لها دواء
قصه خواستن معاویه سم را از ملک روم بنحوي که مرقوم نمودیم حکایت فرمود. مکشوف باد که پارههاي جگر وارد معده نتواند
شد تا به قی دفع شود الا آنکه گوئیم از آن عروق دقیقه که جگر صفو غذا را از معده جذب میکند چون زیان سم بدو رسید انحاي
صفحه 69 از 204
آن گداخته شود و هم از آن رگهاي دقیق به معده عود نماید و آن خونی رقیق باشد آنگاه با اشیاء فضول معده پیوسته شود و این
جمله خونی به غلظت بسته گردد و به قوت قی پاره پاره بیرون افتد این هنگام اگر آن مدفوع را خون بسته خوانیم روا باشد و اگر
پارههاي جگر گوئیم هم دروغ نگفته باشیم چه از اطراف جگر دوشیده است. خواجه محمد پارسا در کتاب فصل الخطاب که از
مصنفات اوست گوید امام حسن علیهالسلام را شش کرت سم خورانیدند و اینکه گوید امام حسن علیهالسلام فرمود در قیامت تا
خداوند قاتل مرا معفو ندارد و او را بمن نبخشد وارد بهشت نشوم سخنی بیرون از شگفتی نیست همانا این جماعت صوفیه که در
شمار اهل طریقت و حقیقت میروند گروهی مختلفاند و عقاید مختلفه دارند و در هر طبقه از طبقات مردم بسیار کس ستوده کیش
و جمعی نکوهیده آئیناند و شرح این جمله در این مقام لایق نمی نماید انشاء الله اگر خداوند مرا مهلت گذاشت و موفق داشت
جمیع ادیان را به شرحی که در کتاب آینه جهاننما فهرست گونه کردهام با دلایل و براهین ایشان خواهم نگاشت. [صفحه 147 ] در
کتاب کفایۀ الاثر سند به جنادة بن ابی امیۀ منتهی میشود می گوید بر حسن بن علی علیهما السلام در مرض موت درآمدم در پیش
روي آن حضرت طشتی نگریستم که سرشار از خون بود و کبد آن حضرت قطعه قطعه فرو میریخت عرض کردم اي مولاي من جرا
مداوا نمی فرمائی؟ فقال: یا عبدالله بماذا أعالج الموت قلت انا لله و انا الیه راجعون. فرمود اي بنده خدا مرگ را معالجه نتوان کرد
آنگاه به جانب من نگریست و قال: و الله لقد عهد الینا رسول الله أن هذا الأمر یملکه اثنا عشر اماما من ولد علی و فاطمۀ ما منا الا
مسموم أو مقتول. یعنی سوگند با خداي که رسول خدا ما را خبر داد که علی و فرزندان علی و فاطمه دوازده امام خلیفه رسول خدا
و صاحب خلافتاند و هیچیک از ما نیست الا آنکه مسموم شود یا مقتول گردد آنگاه طشت بر گرفتند و آن حضرت بگریست
عرض کردم اي پسر رسول خدا مرا موعظتی فرماي. قال نعم استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول اجلک و اعلم انک تطلب
الدنیا و الموت یطلبک و لا تحمل هم یومک الذي لم یات علی یومک الذي انت فیه و اعلم انک لا تکسب من المال شیئا فوق
قوتک الا کنت فیه خازنا لغیرك. و اعلم ان فی حلالها حسابا و فی حرامها عقابا و فی الشبهات عتابا فأنزل الدنیا بمنزلۀ المیتۀ خذ منها
ما یکفیک فان کان ذلک حلالا کنت قد زهدت فیها و ان کان حراما لم یکن فیه وزر فاخذت کما اخذت من المیتۀ و ان کان
العتاب فان العتاب یسیر و اعمل لدنیاك کانک تعیش ابدا و اعمل لآخرتک کانک تموت غدا. و اذا اردت عزا بلا عشیرة و هیبۀ بلا
سلطان فاخرج من ذل معصیۀ الله الی عز طاعۀ الله عزوجل و اذا نازعتک الی صحبۀ الرجال حاجۀ فاصحب من اذا صحبته زانک و اذا
خدمته صانک و اذا اردت منه معاویۀ أعانک و ان قلت صدق قولک و ان [صفحه 148 ] صلت شد صولک و ان مددت یدك بفضل
مدها و ان بدت عنک ثلمۀ سدها و ان راي منک حسنۀ عدها و ان سئلته اعطاك و ان سکت عنه ابتداك و ان نزلت احدي الملمات
به سائک من لا تاتیک منه البوائق و لا تختلف علیک منه الطرائق و لا یخذلک عند الحقایق و ان تنازعتما منقسما آثرك. فرمود اي
جناده بسیج سفر کن و ساخته طریق آخرت باش و زاد آماده دار از آن پیش که مرگت فرارسد و بدان اي جناده که تو دنیا میطلبی
و مرگ تو را طلب میکند پس اندوه روزي که هنوز در نیامده است به روزي که بدان اندري حمل مکن و دانسته باش که آنچه
افزون از قوت خویش ذخیره میکنی و گنجینه می انباري بهره و نصیبهي تو نیست بلکه از بهر غیر خود گنجوري. و بدان که در
حلال دنیا حسابست و در حرامش عقاب و در اشیاء شبههناك عتاب پس دنیا را بشمار مرداري بگیر و از آن ماخوذ دار چیزي که تو
را کافی باشد اگر این چنین مال از در حلال به دست کردي سعادت زهادت یافتی و اگر حرام باشد نیز بر تو وزري و گناهی
نخواهد بود چه گاهی بر مردم تنگ دست گوشت میته حلال باشد و اگر مأخوذ تو از اشیاء شبههناك است زحمت عتاب بر تو
سهل و آسان گذرد هان اي جناده در کار دنیا حریص مباش و عجلت مکن بلکه چنان باش که گویا هرگز نخواهی مرد و در کار
آخرت کندي مکن و توانی مجوي بلکه چنان باش که گویا فردا نخواهی بود. و اگر عزتی خواهی بیمنت انصار و عشیرت و هیبتی
خواهی بی دولت سلطنت از معصیت خداي دست باز دار و به طاعت خداوند روز می گذار و اگر حاجتی ترا از صحبت مردم
ناگزیر کند مصاحب کسی باش که صحبت او تو را زینت کند خدمت کسی می کن که ترا صیانت فرماید و اگر واجب میکند ترا
صفحه 70 از 204
حمایت او اعانت نماید سخن تو را ختام صداقت نهد صولت ترا قوت دهد و اگر دست مسئلت به سوي او دراز کنی دست اجابت به
سوي تو فراز کند و اگر ثلمهي در کار تو پدید شود آن ثلمه را سد سدید شود و گوشها را از ذکر محاسن تو آکنده فرماید و
مسائل ترا به قدم قبول [صفحه 149 ] تلقی نماید و اگر تو از اظهار حاجت خویش خاموش نشینی او به اسعاف حاجت تو بدایت کند
و اگر خطبی بر وي فرود آید هم تو را ناگوار افتد از چنین کس ترا بد نیاید و در مضایق حیرت و طرایق مختلف مخذول و مجهول
نمانی و اگر در امري تو را و او را سخن به احتجاج افتد جانب خود را فرو گذارد و تو را بر خویشتن برگزیند. در کشف الغمه از
عمر بن اسحق حدیت میکند: قال: دخلت أنا و رجل علی الحسن بن علی نعوده، فقال: یا فلان سلنی، قال: لا و الله لا أسئلک حتی
یعافیک الله ثم نسئلک، قال: ثم دخل ثم خرج الینا فقال: سلنی قبل أن لا تسئلنی؛ قال: قلت بل یعافیک الله ثم نسئلک، فقال: قد
ألقیت طائفۀ من کبدي و انی قد سقیت السم مرارا فلم أسق مثل هذه المرة، ثم دخلت علیه من الغد و هو یجود بنفسه و الحسین عند
رأسه فقال: یا أخی من تتهم؟ قال له: لتقتله؟ قال: نعم، قال: ان یکن الذي أظنه فانه تعالی أشد بأسا و أشد تنکیلا و الا یکن فلا أحب
أن یقتل بی بريء. می گوید داخل شدم من و مردي از براي عیادت بر حسن بن علی علیهما السلام فرمود یا فلان آنچه خواهی از
من سؤال کن عرض کرد لا و الله از تو سؤال نمی کنم تا گاهی که خداوند ترا شفا دهد این هنگام به سراي درونی برفت و بازآمد
فرمود سؤال کن از من از آن پیش که از براي تو جاي سؤال نماند همچنان عرض کرد آنگاه از تو سؤال کنم که خدایت عافیت
بخشد فرمود همانا بعضی از جگر من ساقط گشت چند کرت مرا سم خورانیدند اما مانند این کرت هیچ وقت نیاشامیدهام چون روز
دیگر به حضرت او شتافتم آهنگ انتقال داشت و حسین علیهالسلام بر بالین آن حضرت حاضر [صفحه 150 ] بود عرض کرد اي
برادر کدام کس با تو این ستم کرد فرمود او را چه کنی مگر او را بخواهی کشت عرض کرد چرا نکشم فرمود اگر گمان من در
حق قاتل من درست است شدت عذاب و عقاب خداوند از مکافات این جهان افزونست و اگر آن گمان درست نباشد دوست نمی
دارم که بیگناهی به گمان نادرست تباه شود.
ذکر انتقال حسن علیهالسلام از این سراي فانی به جنان جاودانی
امام حسن علیهالسلام بعد از آشامیدن این لبن مسموم چهل روز در بستر ناتوانی رنجور بود و چون هنگام انتقالش از این دار فانی
نزدیک افتاد گونه مبارکش را آثار خضرت پدید گشت حسین علیهالسلام عرض کرد اي برادر چه افتاد مرا که در چهرهي مبارکت
یعنی حسن « فبکی الحسن و قال یا اخی لقد صح حدیث جدي فی و منک ثم اعتنقه طویلا و بکیا کثیرا » . رنگ خضرت مینگرم
علیهالسلام بگریست و دست در گردن حسین کرد و زمانی دراز بگریستند آنگاه حسین علیهالسلام از حدیث رسول خدا پرسش
نمود. فقال: أخبرنی جدي قال: لما دخلت لیلۀ المعراج روضات الجنان و مررت علی منازل أهل الایمان رأیت قصرین عالیین
متجاوزین علی صفۀ واحدة الا أن أحدهما من الزبرجد الأخضر و الآخر من الیاقوت الأحمر! فقلت: یا جبرئیل لمن هذان القصران؟
فقال: أحدهما للحسن و الاخر للحسین! فقلت: یا جبرئیل فلم لم یکونا علی لون واحد؟ فسکت و لم یرد جوابا! فقلت: لم لا تتکلم؟
فقال: حیاء منک! فقلت له: سئلتک بالله الا ما أخبرتنی، فقال: أما خضرة [صفحه 151 ] قصر الحسن فانه یموت بالسم و یخضر لونه
عند موته، و أما حمرة قصر الحسین فانه یقتل و یحمر وجهه بالدم. فرمود خبر داد مرا جد من که در شب معراج چون وارد بهشت
گشتم و بر منازل مؤمنان گذشتم دو قصر بلند در پهلوي یکدیگر دیدار کردم که به همه جهت ماننده بودند الا آنکه یکی از زبرجد
سبز و آن دیگر از یاقوت سرخ بود گفتم صاحب این قصرها کیست جبرئیل گفت یکی حسن و آن دیگر حسین راست گفتم چرا
بیک رنگ نباشد جبرئیل خاموش شد گفتم چرا پاسخ نمی گوئی گفت مرا شرم می آید او را با خداي سوگند دادم گفت سبزي
قصر حسن از بهر آنست که با سم شهید میشود و سرخی قصر حسین از آنست که او را میکشند و چهرهي مبارکش را با خون می
آلایند چون سخن بدینجا آورد حاضران به هايهاي بگریستند و بانگ گریه بالا گرفت عبدالله مخارقی گوید امام حسن علیهالسلام
صفحه 71 از 204
روي با برادر کرد. و قال: یا أخی انی مقارقک و لا حق بربی و قد سقیت السم و رمیت بکبدي فی الطست و اننی لعارف بمن سقانی
و من أین دهیت و أنا أخاصمه الی الله عزوجل؛ فقال له الحسین: و من سقاکه؟ قال: ما ترید به أترید أن تقتله ان یکن هو هو فالله أشد
نقمۀ منک و ان لم یکن هو فما أحب أن یؤخذ بی بريء. فرمود اي برادر من همانا من از تو جدا می شوم و به نزد پروردگار خویش
میروم مرا بسم سقایت کردند و جگر خویش را در طشت ساقط ساختم و دانایم بر آن کس که مرا سم خورانید و از کجا فریفته شد،
[ این داوري به حضرت خداوند خواهم برد حسین علیهالسلام گفت کدام کس ترا زهر خورانید فرمود چه اراده داري [صفحه 152
آیا قصد قتل او میکنی؟ اگر آنرا که من می شناسم جز او نیست شدت مکافات خداوند از تو افزون است و اگر بیرون اوست دوست
و» : و به روایتی فرمود « فبحقی علیک ان تکلمت فی ذلک بشیء و انتظر ما یحدث الله » . نمی دارم بیگناهی در راه من مأخوذ شود
فرمود اي برادر تو را بحق من بر تو سوگند میدهم اگر در این امر به هیچ .« بالله اقسم علیک ان لا تهرق فی امري محجمۀ من دم
گونه سخن کنی نگران باش تا خداي چه خواهد کرد و همچنان فرمود تو را با خداي سوگند میدهم که نریزي در امر من یک
مِحْجَمَه خون. اسود بن ابی الاسود در خدمت حسین علیهالسلام بر امام حسن درآمد چون امام حسین برادر را بدان رنج و سختی
نگریست خود را بر روي آن حضرت افکند و سر و چشمش را بوسه زد و در کنار او بنشست پس در مدتی دراز سخن بمساره
کردند رقیۀ بن مصقله گوید چون وفات امام حسن علیهالسلام نزدیک شد. قال: أخرجونی الی الصحن لعلی أنظر فی ملکوت السماء
یعنی الآیات فلما أخرج به قال: أللهم انی أحتسب نفسی عندك فانها أعز الأنفس علی. فرمود مرا از زیر رواق بصحن سراي نقل
فرمائید تا ملکوت آسمان را نگران شوم چون آن حضرت را بصحن دار حمل دادند عرض کرد الها من احتساب از تو میجویم و اجر
نفس خویش را از تو می طلبم که در نزد من اعز انفس است و لا شک نفس آن حضرت اعز نفوس عالمیانست و آن حضرت
بگریست گریستنی سخت به روایت ابن جوزي. فقال له الحسین: یا أخی ما هذا الجزع و ما هذا البکاء و انما تقدم علی رسول الله
صلی الله علیه و آله و علی أبیک و عمک جعفر و فاطمۀ و خدیجۀ و قد قال لک جدك انک سید شباب أهل الجنۀ، و لک سوابق
کثیرة منها انک [صفحه 153 ] حججت ماشیا خمس عشر مرة و قاسمت الله مالک مرتین و فعلت و فعلت و عدد مکارمه فوالله ما زاده
ذلک الا بکاء و انتحابا؛ ثم قال: یا أخی ألست أقدم علی هول عظیم و خطب جسیم لم أقدم علی مثله قط و لست أدري أتصیر نفسی
الی النار فاعزیها أو الی الجنۀ فأهنیها. حسین علیهالسلام عرض کرد اي برادر این جزع چیست و این گریه از بهر چه همانا بر رسول
خدا وارد می شوي و بر پدرت علی مرتضی و بر عمت جعفر و بر مادرت فاطمه و بر جدهات خدیجه و رسول خدا تو را سید جوانان
اهل بهشت فرمود و تو را در حضرت حق سوابق عبادت است پانزده کرت پیاده حج گذاشتی و دو کرت اموالت را در راه خدا
قسمت کردي و چنین و چنان کردي و از مکارم آن حضرت فراوان شمردن گرفت و حسن علیهالسلام بر گریستن بیفزود آنگاه
گفت اي برادر مگر من بر هولناك جائی و عظیم داهیه وارد نمی شوم که هرگز به مثل آن داخل نشدهام و نیستم که دانسته باشم
مرا به دوزخ برند و عذاب کنند یا به جنت برند و راحت بخشند تا تعزیت گویم یا تهنیت فرستم.
ذکر مدفن حسن بن علی علیهما السلام
از این پیش مرقوم افتاد که حسن علیهالسلام با برادر وصیت فرمود که مرا در جوار رسول خدا به خاك سپار به شرط که فتنه
انگیخته نشود و خونی ریخته نگردد و چون در نزد آن حضرت مکشوف بود که عایشه و مروان و دیگر مردم از بنی امیه حاجز و
مانع خواهند گشت این وقت که وفات آن حضرت نیک نزدیک شد و حالت احتضار قریب افتاد. قال للحسین: یا أخی! انی
أوصیک بوصیۀ فاحفظها فاذا أنا مت: فهیئنی ثم وجهنی الی رسول الله لاحدث به عهدا ثم اصرفنی الی أمی فاطمۀ [صفحه 154 ] ثم
ردنی فادفنی بالبقیع، و اعلم أنه سیصیبنی من الحمیراء ما یعلم الناس من صنیعها و عداوتها لله و لرسوله و عداوتها لنا أهل البیت. یعنی
فرمود مر حسین علیهالسلام را که اي برادر وصیت می کنم ترا و محفوظ بدار وصیت مرا گاهی که جهان را بدرود کردم ساختگی
صفحه 72 از 204
کن کار مرا و جسد مرا به سوي مضجع رسول خدا حمل ده تا عهد خویش را با او تازه کنم و از آنجا به خوابگاه مادرم فاطمه
برسان پس از آنجا به گورستان بقیع تحویل فرماي و با خاك سپار و دانسته باش که از عایشه جز بد بر ما نیاید و مردمان دانایند بر
کردار او بر خصومت او مر خدا و رسول را و بر خصمی او ما اهل بیت را. ابن شهرآشوب گوید چون حسن علیهالسلام مشرف بر
مرگ گشت. قال له الحسین علیهالسلام ارید ان اعلم حالک یا اخی فقال الحسن سمعت النبی صلی الله علیه و آله یقول: لا یفارق
العقل منا أهل البیت مادام الروح فینا فضع یدك فی یدي حتی عاینت ملک الموت اغمز یدك فوضع یده فی یده فلما کان بعد ساعۀ
غمز یده غمزا خفیفا فقرب الحسین اذنه الی فمه فقال قال لی ملک الموت ابشر فان الله عنک راض وجدك شافع. یعنی حسین
علیهالسلام عرض کرد اي برادر همی خواهم که از حال تو آگاه باشم حسن علیهالسلام فرمود رسول خدا مرا خبر داد که در ما اهل
بیت مادام که روح به جاي است عقل زایل نشود پس دست خویش را فرا دست من گذار آنگاه که ملک الموت را دیدار کردم
دست تو را فشار خواهم کرد لاجرم دست خویش را بر دست او نهادم ساعتی بیش و کم بر نگذشت دست مرا فشاري سبک داد
پس گوش خود را به نزدیک دهان مبارکش بردم فرمود که ملک الموت مرا گفت شاد باش که خداوند از تو خشنود است و
جدت رسول خدا شفیع است. آنگاه مواریث انبیاء و اسم اعظم و آنچه أمیرالمؤمنین علیهالسلام بدو سپرده بود با برادرش تسلیم داد
و رخت از این تنگ جاي جهان به فراخناي جنان کشید [صفحه 155 ] بانگ عویل و نحیب از سراي آن حضرت برخاست و فرزندان
و خواهران و خویشاوندان به سوگواري نشستند. اما به روایت ابن عباس امام حسین، ابن عباس و عبیدالله بن جعفر و علی بن عبدالله
بن العباس را طلب داشت و فرمان داد که پسر عم خود را غسل بدهید پس آن حضرت را به دستیاري امام حسین غسل دادند و
حنوط کردند و کفن پوشیدند و جسد مبارکش را بر نعش سوار کرده در مصلاي رسول خدا فرود آوردند و حسین علیهالسلام
بروي نماز گذاشت و از آنجا نعش مبارکش را به مسجد رسول خدا بردند چون سعید بن عاص حکومت مدینه داشت و بر قانون
بود که حاکم مدینه باید مقدم بایستد و بر میت نماز گذارد بنی هاشم غوغا برداشتند و گفتند جز حسین بر حسن نتواند نماز
گذاشت بنی امیه گفتند شما سزاوارترید مرده خود را، ابن جوزي به روایت علماي عامه گوید امام حسین سعید بن عاص را مقدم
و مردم شیعی این سخن را استوار ندارند و گویند غسل امام و دفن امام و نماز بر امام را جز « و قال لولا السنۀ لما قدمتک » داشت
امام نتواند گذاشت اگر این یک به مشرق و آن دیگر به مغرب باشد در زمان حاضر گردد. بالجمله چون سریر امام حسن علیهالسلام
را در مسجد رسول خداي آوردند و در کنار قبر پیغمبر جاي دادند بنی امیه چنان دانستند که حسن علیهالسلام را در جوار پیغمبر به
خاك خواهند سپرد مروان بن الحکم بر استر خویش زین بست و برنشست و به نزدیک عایشه آمد و گفت چه آسوده نشستهي
اینک بنی هاشم حسن را در پهلوي پیغمبر دفن میکنند و حشمت ابوبکر که پدر تست شکسته میشود و این فخر از پدرت و از عمر
بن الخطاب مرتفع میگردد عایشه گفت راي چیست گفت تعجیل کن و مانع باش و از استر خویش پیاده شد و گفت هان اي عایشه
بر نشین و شتاب کن تا من بنی امیه را ملازم رکاب کنم عایشه بیتوانی بر استر مروان سوار شد و او اول زنی است که در اسلام بر
زین نشست و مروان چهل تن از بنی امیه و دوستان ایشان را شاکی السلاح با سنان و کمان و تیغ و تیر ملازم رکاب او ساخت و
فوقفت فقالت: نحوا ابنکم عن بیتی فانه لا یدفن فیه شیء و لا » . [صفحه 156 ] ایشان در رکاب عایشه به مسجد رسول خدا آمدند
یعنی عایشه بایستاد و گفت بیرون برید پسر خود را از خانه من همانا هیچ شیئی در این خانه مدفون « یهتک علی رسول الله حجابه
نشود و پرده حشمت رسول خداي چاك نگردد. فقال لها الحسین بن علی: قدیما هتکت أنت و أبوك حجاب رسول الله و أدخلت
بیته من لا یحب رسول الله قربه و ان الله یسئلک عن ذلک. حسین علیهالسلام فرمود اي عایشه تو و پدر تو ابوبکر از قدیم حجاب
حشمت رسول خداي را چاك زدید و تو داخل کردي در بیت رسول خدا کسی را که قربت او را دوست نمی داشت و خداوند در
روز حساب از کردار ناستوده تو پرسش خواهد فرمود: این وقت مروان بن الحکم و آل ابی سفیان و از پسرهاي عثمان هر که حاضر
بود گفتند امیرالمؤمنین عثمان شهید مظلوم را در بدتر مقامی از بقیع به خاك سپردند چگونه میگذاریم حسن را با رسول خدا دفن
صفحه 73 از 204
کنند این هرگز نخواهد شد تا گاهی که شمشیرها بشکند و نیزهها بند بگسلاند و کمانها از خدنگ خالی شود. فقال الحسین: أما و
الله الذي حرم مکۀ للحسن بن علی ابن فاطمۀ أحق برسول الله و ببیته ممن أدخل بیته بغیر اذنه و هو والله أحق به من حمال الخطایا
مسیر ابی ذر للربذة و الفاعل بعمار ما فعل و به عبدالله ما صنع المؤوي لطرید رسول الله صلی الله علیه و آله. امام حسین علیهالسلام
فرمود سوگند به خداوندي که حرم مکه را حریم خود مقرر [صفحه 157 ] داشت که حسن علیهالسلام که پسر علی و پسر فاطمه
است احق است به رسول خدا و در آمدن به خانه او از ابوبکر و عمر که بی اجازت او داخل بیت او شدند و سوگند با خداي که
حسن احق است از عثمان که حمال گناهان و بیرون کننده ابوذر به سوي ربذه است و آن کس که با عمار و عبدالله کرد آنچه کرد
و مروان را که طرید رسول خداي بود پناه داد و کلید ملک را در کف او نهاد این وقت بنی هاشم خواستند تا حسن علیهالسلام را
در جوار رسول خدا به خاك سپارند. از آن سوي بنی امیه جنبش کردند و آغاز مبارزت نمودند و خدنگها بگشادند به روایت ابن
و قال و الله لا یدفن الحسن ههنا » . شهرآشوب هفتاد چوبهي تیر بر جنازهي مبارك امام حسن آمد و عایشه خود را از استر بزیر افکند
سوگند با خداي هرگز حسن در اینجا دفن نخواهد شد مگر آنکه کنده شود گیسوان من و « ابدا اوتجز هذه و أومأت بیدها الا شعرها
قالت الی الی یا ابن عباس لقد اجتراتم علی فی » اشاره به سوي گیسوي خود نمود ابن عباس گوید چون چشم عایشه بر من افتاد
گفت به نزد من بیا اي پسر عباس همانا دلیر شدید بر « الدنیا تؤذوننی مرة بعد اخري تریدون ان تدخلوا بیتی من لا اهوي و لا احب
من در دنیا و میخواهید کسی را داخل خانه من کنید که دوست ندارم او را ابن عباس گفت وا سوأتاه یک روز بر قاطر می نشینی و
یک روز بر شتر سوار می شوي میخواهی نور خدا را فرو نشانی و با اولیاي خدا قتال می کنی و حایل می شوي در میان پیغمبر و
محبوب او بازشو اي عایشه حسن در پهلوي ما در خود مدفون خواهد گشت و خداوند او را هر لحظه با خود نزدیکتر می فرماید و
قال فقطبت فی وجهی و نادت باعلی صوتها او ما نسیتم الجمل یابن عباس انکم لذووا أحقاد فقلت ام و الله ما نسیته » . ترا دورتر میکند
ابن عباس می گوید این وقت عایشه روي بر من ترش کرد و به آواز بلند فریاد برآورد گفت « اهل السماء فکیف تنساه أهل الارض
اي پسر عباس آیا فراموش کردید جنگ جمل را شما همواره با من از [صفحه 158 ] در کین و کید بودید ابن عباس گفت چگونه
فراموش میکنم اهل آسمانها فراموش نکردهاند چگونه اهل زمین فراموش میکنند پس عایشه روي بگردانید و این شعر قرائت کرد:
و قال یا عایشه یوما علی بغل و » فألقت عصاها و استقر بها النوي کما قر عینا بالایاب المسافر این وقت محمد بن حنفیه بسخن آمد
گفت اي عایشه یک روز بر استر سوار می شوي و یک روز « یوما علی جمل فما تملکین نفسک لا تملکین الارض عداوة لبنیهاشم
فقالت یابن الحنفیۀ هؤلاء الفواطم » بر اشتر و خویشتنداري نمیکنی و چنان میدانی که بعداوت بنی هاشم جهان را فرو خواهی گرفت
فقال لها الحسین و » گفت اي پسر حنفیه این جماعت که سخن میکنند پسرهاي فاطمهاند تو چه می گوئی « یتکلمون فما کلامک
حسین علیهالسلام فرمود اي عایشه تو محمد را از فواطم دور میداري « انت تبعدین محمدا من الفواطم فوالله لقد ولدته ثلاث فواطم
سوگند با خداي محمد از بطن سه تن فاطمه آمده است یکی فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمر بن مخزوم دوم فاطمه بنت اسد بن
هاشم سه دیگر فاطمه بنت زائدة ابن الاصم بن رواحۀ بن حجر بن معیص بن عامر. به روایت ابن شهرآشوب ابن عباس با عایشه
یعنی در جنگ جمل بر شتر سوار شدي و در دفن حسن علیهالسلام بر استر نشیمن « تجملت تبغلت و لو عشت تفیلت » خطاب کرد
ساختی اگر از این پس زنده بمانی بر فیل خواهی سوار شد و فتنه از این بزرگتر خواهی انگیخت صقر بصري گوید: و یوم الحسن
الهادي علی بغلک أسرعت و سببت و مانعت و خاصمت و قاتلت و فی بیت رسول الله بالظلم تحکمت هل الزوجۀ أولی بالمواریث
من البنت [صفحه 159 ] لک التسع من الثمن فبالکل تملکت تجملت تبغلت و لو عشت تفیلت این هنگام مروان بن الحکم بانگ در
« یا رب هیجاهی خیر من دعۀ أیدفن عثمان فی اقصی المدینۀ و یدفن الحسن مع النبی لا یکون ذلک ابدا و أنا أحمل السیف » داد
یعنی چه بسیار جنگ است که از آسایش و راحت در عیش بهتر است آیا عثمان را در حش کوکب که ناخوشتر موضعی است در
مدینه به خاك سپارند و حسن را با پیغمبر دفن کنند و حال آنکه من حامل شمشیرم ابوهریره گفت اي مروان تو حسن را از دفن این
صفحه 74 از 204
مروان گفت حدیثی « الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنۀ » موضع مانع می شوي و حال آنکه من از رسول خدا شنیدم که فرمود
را که جز تو و ابوسعید خدري بیاد نداشته باشید بکار نیاید من خود در سال خیبر مسلمانی گرفتم و حاضر بودم ابوهریره گفت
ولکننی لزمت رسول الله و لم اکن افارقه و کنت اسئله و عنیت » راست گفتی در سال فتح خیبر مسلمانی گرفتی لکن حاضر نبودي
گفت لکن من ملازمت .« بذلک حتی علمت من أحب و من أبغض و من قرب و من أبعد و من أقر و من نفی و من لعن و من دعا له
خدمت رسول خدا نمودم از او جدا نشدم و از هر جا از وي بپرسیدم و به حقیقت رسیدم دوستان و دشمنانش را بدانستم و خویش و
بیگانه را بشناختم و آن کس را که نزدیک داشت و آن کس را که دور افکند و کسی را که استقرار داد و آنرا که نفی فرمود و هر
قال ارأیتم لو جییء به ابن موسی لیدفن مع ابیه » : که را لعن نمود و کسی را که دعا کرد از براي او، یک یک را بدانستم و بشناختم
گفت اگر پسر موسی را بیاوردند و در پهلوي پدرش « فمنع اکانوا قد ظلموا قالوا نعم قال فهذا ابن نبی الله قد جییء به لیدفن مع ابیه
به خاك سپارند آیا آنان که مانع شوند ظلم نکرده باشند گفتند ستمکارهاند گفت اینک حسن علیهالسلام پسر رسول خداست
آوردهاند که در جوار پدر به خاك سپارند این وقت بنی هاشم را نیران [صفحه 160 ] غضب در کانون خاطر زبانه زدن گرفت
شمشیرها بکشیدند و رزم را تصمیم عزم دادند فقال الحسین: ألله ألله لا تضیعوا وصیۀ أخی و اعدلوا به الی البقیع فانه أقسم علی ان أنا
منعت عن دفنه مع جده أن لا أخاصم فیه أحدا و أن أدفنه بالبقیع مع أمه. حسین علیهالسلام فرمود اي قوم از براي خدا وصیت برادر
مرا ضایع مگذارید و جنازهي او را به سوي بقیع حمل دهید چه مرا سوگند داد که اگر دفن او را با رسول خدا مانع شوند با
هیچکس مخاصمه نکنم و او را در بقیع با مادرش به خاك سپارم و مفید نیز در ارشاد مینویسد: فقال الحسین: و الله لولا عهد الحسن
الی بحقن الدماء و أن لا أهریق فی أمره محجمۀ دم لعلمتم کیف تأخذ سیوف الله منکم مآخذها و قد نقضتم العهد بیننا و بینکم و
أبطلتم ما اشترطنا علیکم لأنفسنا. حسین علیهالسلام فرمود سوگند با خداي اگر نه عهد حسن علیهالسلام بحقن دماء بود و اگر نه
وصیت او بود که در راه او یک محجمه خون ریخته نشود می دانستید که چگونه شمشیرهاي خداوند حق خویش را از شما باز
میستاند همانا نقض عهد کردید و آن شرایطی که در اطاعت ما بر گردن شما بود به هواي نفس خویش باطل ساختید آنگاه روي با
عایشه آورد و فرمود: یا عایشۀ ان أخی أمرنی أن أقربه من أبیه رسول الله لیحدث به عهدا و اعلمی أن أخی أعلم الناس بالله و رسوله
یا [صفحه 161 ] أیها الذین آمنوا لا تدخلوا » : و أعلم به تاویل کتابه من أن یهتک علی رسول الله ستره لأن الله تبارك و تعالی یقول
یا أیها الذین آمنوا لا ترفعوا » : و قد أدخلت أنت بیت رسول الله الرجال بغیر اذنه، و قد قال الله عزوجل « بیوت النبی الا أن یؤذن لکم
ان الذین » : و لعمري لقد ضربت أنت لأبیک و فاروقه عند أذن رسول الله المعاول، و قال الله عزوجل « أصواتکم فوق صوت النبی
و لعمري لقد أدخل أبوك و فاروقه علی رسول الله بقربهما « یغضون أصواتهم عند رسول الله أولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوي
منه الأذي و ما رعیا من حقه ما أمرهما الله به علی لسان رسول الله ان الله حرم من المؤمنین أمواتا ما حرم منهم أحیاء و تا لله یا عایشۀ
لو کان هذا الذي کرهته من دفن الحسن عند أبیه جائزا فیما بیننا و بین الله لعلمت أنه سیدفن و ان رغم معطسک. فرمود اي عایشه
همانا برادر من مرا فرمان داد که او را به نزد پدرش رسول خدا حاضر کنم تا تجدید عهد فرماید و دانسته باش که برادر من داناترین
مردم است به خدا و رسول و داناتر است به تاویل کتاب خداي از اینکه هتک ستر پیغمبر کند چه خداوند می فرماید مر مؤمنان را
که داخل خانهاي پیغمبر نشوید مگر به رخصت او و تو اي عایشه ابوبکر و عمر را بی اجازت پیغمبر داخل سراي پیغمبر نمودي و نیز
خداوند مؤمنان را فرمود که آواز خود را بلندتر از صوت پیغمبر مدارید و تو از براي قبر پدرت و از براي قبر عمر در پهلوي گوش
پیغمبر معول و کلنگ بر زمین کوفتی و همچنان می فرماید آنان که دلهاي ایشان را پروردگار از براي تقوي ممتحن داشته بانگ
خود را در نزد رسول خدا فروهشته دارند قسم بجان من که ابوبکر [صفحه 162 ] و عمر را برسول خداي درآوردي و به قربت ایشان
آن حضرت را زحمت کردي و ایشان رعایت حق پیغمبر نکردند و هرگز خداوند ایشان را بدانچه کردند بزبان پیغمبر مأمور نفرمود
همانا خداوند حرام کرد از مردگان مؤمنان آنچه را حرام کرد از زندگان ایشان سوگند با خداي اي عایشه اگر آنچه را مکروه
صفحه 75 از 204
میداري در دفن حسن در نزد پدرش رسول خدا اگر دفن او به تقدیر الهی گذشته بود - کنایت از آنکه اگر وصیت حسن مانع نبود
- میدانستی که دماغ تو بر خاك مالش میبیند و او در کنار رسول خدا مدفون میگردد. آنگاه حسین علیهالسلام فرمود تا جنازه امام
حسن را از قبر رسول خداي به مضجع فاطمه علیهاالسلام آوردند و از آنجا به جانب بقیع غرقد حمل دادند در خبر است که مروان
فقال له الحسین اتحمل الیوم سریره و بالامس کنت » بن الحکم بزیر سریر حسن علیهالسلام آمد و جنازه آن حضرت را بدوش کشید
حسین علیهالسلام فرمود اي مروان امروز جنازه امام حسن را بر « تجرعه الغیظ قال مروان کنت افعل ذلک بمن یوازن حلمه الجبال
دوش میکشی و دي او را به پیمانهاي خشم و غضب سقایت مینمودي گفت این کردار را با کسی میبردم که کوهسارهاي جهان با
حلم او به میزان میرفت بالجمله جنازه حسن علیهالسلام را به گورستان بقیع آوردند و حسین علیهالسلام جسد مبارکش را در پهلوي
جدهاش فاطمه بنت اسد به خاك سپرد و این شعر قراءت کرد: ءأدهن رأسی أم أطیب محاسنی و رأسک معفور و أنت سلیب أو
أستمتع الدنیا لشیء أحبه الی کل ما أدنی الیک حبیب فمازلت أبکی ما تغنت حمامۀ علیک و ما هبت صبا و جنوب و ما هملت عینی
من الدمع قطرة و ما اخضر فی دوح الحجاز قضیب بکائی طویل و الدموع غزیرة و أنت بعید و المزار قریب [صفحه 163 ] غریب و
أطراف البیوت تحوطه ألا کل من تحت التراب غریب و لا یفرح الباقی خلاف الذي مضی و کل فتی للموت فیه نصیب فلیس حریب
من أصیب بماله ولکن من واري أخاه حریب نسیبک من أمسی یناجیک طیفه و لیس لمن تحت التراب نسیب و نیز حسین علیهالسلام
و» - می فرماید: ان لم أمت أسفا علیک فقد أصبحت مشتاقا الی الموت و محمد بن حنفیه بر قبر برادر ایستاد و به هايهاي بگریست
قال رحمک الله ابامحمد لئن عزت حیاتک فقد هدت وفاتک و لنعم الروح روح عمر به بدنک و لنعم البدن بدن تضمنه کفنک و
کیف لا یکون هکذا و انت عقبۀ الهدي و حلیف اهل التقوي و خامس اهل الکساء و ابن محمد المصطفی و ابن علی المرتضی و ابن
فاطمۀ الزهراء و ابن شجرة طوبی غذتک بالتقوي اکف الحق و ارضعتک ثدي الایمان و ربیت فی حجر الاسلام و لک السوابق
العظمی و الغایات القوي و بک اصلح الله بین فئتین عظیمین من المسلمین و لم بک شعث الدین فعلیک السلام فلقد طبت حیا و میتا
گفت خداوند بر تو رحمت کناد اي ابومحمد و بهترین روح روحی .« و ان کانت انفسنا غیر سخیۀ بفراقتک ابامحمد رحمک الله
است که سریان یافت در بدن تو و بهترین بدن بدنیست که محفوف گشت در کفن تو و چگونه چنین نباشد زیرا که تو صراط
هدائی و حلیف تقوائی و خامس اهل عبائی و پسر محمد مصطفائی و پسر علی مرتضائی و پسر فاطمه زهرائی و پسر شجره طوبائی
غذا داد تو را دست خداوند رحمان و شیر داد ترا پستان ایمان و تربیت یافتی در حجر اسلام و از براي تست سبقت در تقدیم و
تقویم دین و وصول بغایت حق الیقین و خداوند به دست تو اصلاح کرد میان دو لشکر عظیم را از مسلمانان و فراهم آورد به دست
تو پراکندهاي دین را، سلام باد بر تو که زنده و مردهي تو نیکوست اگر چند [صفحه 164 ] نفوس خویش را در مفارقت تو مبذول
داشتیم اي ابومحمد خداوند بر تو رحمت کند. سلیمان بن قبه گوید: یا کذب الله من نعی حسنا لیس لتکذیب نعیه حسن کنت خلیلی
و کنت خالصتی لکل حی من اهله سکن اجول فی الدار لا اراك وفی الدار أناس جوارهم غبن بدلتهم منک لیت انهم اضحوا و بینی
و بینهم عدن دعبل گوید: تعزي بمن قد مضی اسوة فان العزاء یسلی الحزن بموت النبی و ضرب الوصی و ذبح الحسین و سم الحسن
و هم گوید: محن الزمان سحائب متراکمۀ عین الحوادث بالفواجع ساجمۀ فاذا الهموم تراکمتک فبلها بمصاب اولاد البتولۀ فاطمۀ هم
در اینمعنی گفتهاند: اتخدعنی الدنیا و قد شاب مفرقی و اصبحت معقولا لها بعقال و انسی مساویها و ما طال عهدها و اسعی لها
بالجهل سعی خبال و لی اسوة فیها بآل محمد هم خیر مبعوث و اکرم آل یقسمهم ریب المنون فاصبحوا عبادید اشتاتا بکل مجال فبین
شرید یرتمی غربۀ النوي به بین غیظان و بین جبال و بین صلیب فوق جذعۀ نخلۀ تهب علیه من صبا و شمال و بین دفین و هو حی و
مختف یراقب خوفا من وقوع نکال و بین سمیم قد سري فی عظامه من السم قتال بغیر قتال فیالیت شعري من انوح و من له اروح و ما
قلبی علیه بسال ءأبکی علیا حین عمم راسه بمنصلۀ ذي رونق و صقال [صفحه 165 ] ام ابکی لبنت المصطفی بعد ما قضت قضت لم
تفز من ارثها بخلال ام الحسن الزاکی سقته جعیدة قضی بین انصار له و موالی و ان حنینی للشهید بکربلا لباق فلا یقضی له بزوال
صفحه 76 از 204
فدیت فتی قد خر عن سرج مهره کما خرطود من منیف جبال فدیت صریعا قد علی الشمر فوقه لقطع ورید او لجز قذال فدیت طریحا
اجمعوا بعد قتله علی نهب نسوان له و عیال فدیت قتیلا راسه فوق ذابل کما البدر یزهو فی اتم کمال فدیت اماما بعد قتل حماته ینادي
بصوت فی البریۀ عال یقول لهم ان تتقوا الله ربکم فقتلی لکم و الله غیر حلال فدیت علیا فی اساراه یقتدي به فی قیود للعدو ثقال شرح
لک التسع » احتجاج فضال بن حسن با ابوحنیفه در این مقام مناسب مینماید و معنی خطاب صقر بصري را با عایشه آنجا که گفت
مکشوف میدارد همانا فضال بن الحسن بن فضال الکوفی یک روز بر ابوحنیفه درآمد و گفت خداوند در قرآن کریم می « من الثمن
آیا این آیه مبارکه از آیات منسوخه است ابوحنیفه گفت از آیات « یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم » فرماید
منسوخه نیست فضال گفت اکنون بگوي بهترین مردم بعد از رسول خدا ابوبکر و عمر است یا علی بن ابیطالب ابوحنیفه گفت مگر
نمیدانی خوابگاه ابوبکر و عمر در پهلوي رسول خداست در فضیلت ایشان بر علی محکمتر از این چه میخواهی فضال گفت ایشان
ستم کردند بر رسول خدا گاهی که وصیت نمودند که ما را در موضعی مدفون سازید که بهیچوجه حقی در آن موضع نداشتند و
اگر پندار کنیم که این موقع ملک ایشان بود و با رسول خدا هبه کردند تا آن حضرت را در آن موضع به خاك سپردند واجب
میکند که نکث عهد کرده باشند و با هبهي خود رجوع نموده باشند تو خود اقرار کردي که این آیه از آیات منسوخه نیست چگونه
بی رخصت پیغمبر به خانه او درآمدند. [صفحه 166 ] ابوحنیفه لختی سر فرو داشت و این معنی را بیندیشید آنگاه سر برآورد و
گفت عایشه و حفصه را در آن ارض بطریق وراثت حقی است چه زیان دارد که ایشان از جهت حقوق دختران خود در آنجا مدفون
باشند فضال گفت اي ابوحنیفه تو میدانی گاهی که رسول خدا وداع جهان گفت او را نه تن زنان بودند و چون فاطمه علیهاالسلام
حیات داشت و پیغمبر صاحب فرزند بود و بهره زنان به جمله از ملک آن حضرت هشت یک می آید پس هر زنی را نه یک هشت
یک بهره میرسد و از آن خانه که پیغمبر مدفونست بهره عایشه و حفصه افزون از شبري نیست چگونه ابوبکر و عمر در آنجا مدفون
شدند به زیادت از این عایشه و حفصه از رسول خداي ارث میبرند و فاطمه دختر او میراث نمیبرد؟ بطلان این سخن از وجوه کثیره
گفت دور کنید این مرد را از من سوگند با خداي او رافضی و خبیث است « فقال ابوحنیفه نحوه عنی و الله رافضی خبیث » ظاهر است
و نیز صقر مصري گوید: لو ان عینک عاینت بعض الذي ببنیک حل لقد رایت فظائعا اما ابنک الحسن الزکی فانه لما مضت سقوه
سما ناقعا هزوابه کبدا لدیک کریمۀ منه نواحینابه و اضالعا منعوا اعز الخلق منک قرابۀ و رضوا بجسمک للغریب مضاجعا و سقوا
حسینا بالطفوف علی الظما کاس المنیۀ فاحتساها جازعا جسدا بلا راس یمد علی الثري رجلاله و بکف اخري نازعا ابن حماد گوید:
سعی فی قتله الرجس بن هند لیشفی منه احقادا و رغما و اطمع فیه جعدة ام عس و لم یوف بها فسقته سما فنازعه اناس لم یذوقوا و
حق الله للاسلام طعما ایدفن جنب احمد اجنبی و یمنع سبطه منه ویحما و هم ابن حماد گوید: شاعوا بقتل علی وسط قبلته حقدا و ثنوا
بسم لابنه الحسن [صفحه 167 ] و اظهروا ویلهم راس الحسین علی رمح یطاف به فی سائر المدن هذا لان رسول الله جدهم اوصی
بحفظهم فی السر و العلن مع القصه چون بنی هاشم از کفن و دفن امام حسن علیهالسلام بپرداختند و نیران فتنه در میان ایشان و بنی
أما بعد ان بنی هاشم ارادوا ان یدفنوا الحسن عند رسول الله صلی الله » امیه فرونشست مروان بن الحکم به سوي معاویه مکتوب کرد
.« علیه و آله و مال معهم سعید بن العاص و منعتهم لاجل عثمان المظلوم أیکون فی البقیع و الحسن عند رسول الله و ابی بکر و عمر
یعنی بنی هاشم خواستند حسن علیهالسلام را در پهلوي رسول خدا صلی الله علیه و آله به خاك سپارند سعید بن العاص که حاکم
مدینه است نیز رضا داد من مانع شدم چرا باید عثمان مظلوم در بقیع بماند و حسن با رسول خدا و ابوبکر و عمر مدفون گردد معاویه
از کردار مروان نیک شاد شد و مکتوب ملاطفت آمیز بدو نگاشت. اما چون خبر وفات امام حسن به معاویه رسید سجدهي شکر
بگذاشت و جماعتی که در اطراف او بودند سجده کردند آنگاه بانگ به تکبیر فراز داشت و همگان با او هم آواز شدند فاخته دختر
قرطۀ بن عبد عمرو بن نوفل بن عبد مناف به نزدیک معاویه شتاب کرد و گفت یا أمیرالمؤمنین این شادي چیست و این سرور از
کجا یافتی گفت از وفات حسن بن علی علیهما السلام فاخته گفت انا لله و انا الیه راجعون پس بگریست و گفت سید مسلمین و پسر
صفحه 77 از 204
رسول رب العالمین از جهان درگذشت معاویه گفت سوگند با خداي گریستن تو بروي روا باشد. مکشوف باد که در بعضی از
کتب تواریخ و احادیث مسطور است که هنگام وفات امام حسن علیهالسلام ابن عباس در شام بوده و معاویه او را شماتت کرده و
این سخن استوار نباشد چه در کفن و دفن امام حسن علیهالسلام و احتجاج با عایشه حاضر بود چنانکه مذکور شد بلکه بعد از وفات
امام حسن سفر شام کرده است و آن مخاطبات در میان او و معاویه روي داده است بالجمله چون ابن عباس سفر شام کرد و بر
فقال له یابن عباس امات ابومحمد؟ قال نعم رحمه الله و بلغنی تکبیرك و سجودك اما و الله ما یسد » [ معاویه درآمد. [صفحه 168
جثمانه حفرتک و لا یزید انقضاء اجله فی عمرك و لئن أصبنا بمثله فقد أصبنا قبله بسید کل المسلمین و امام المتقین و رسول رب
العالمین ثم بسید الاوصیاء فجبر الله تلک المصیبۀ و رفع تلک العثرة قال حسبته ترك صبیۀ صغارا و لم یترك علیهم کثیر معاش فقال
ان الذي و کلهم الیه غیرك و فی روایۀ کنا صغارا فکبرنا قال فانت تکون سید القوم قال اما ابوعبدالله الحسین بن علی باق فقال
این وقت فضل بن عباس این اشعار انشاد کرد: أصبح الیوم ابن هند « معاویۀ ویحک یابن عباس ما کلمتک قط الا و وجدتک معدا
آمنا ظاهر النخوة اذ مات الحسن رحمۀ الله علیه انما طالما اشجی ابن هند وارن استراح الیوم منه بعده اذ ثوي رهنا لاحداث الزمن
فارتع الیوم ابن هند آمنا انما یقمص بالعیر السمن معاویه گفت یابن عباس حسن علیهالسلام وفات کرد گفت خداي رحمت کند او
را همانا بمن رسید که تو در مرگ او تکبیر گفتی و سجده شکر گذاشتی سوگند با خداي جسم او و شخص او که به خاك سپردند
طریق گور ترا مسدود نخواهد کرد و انقضاي مدت او بر عمر تو نخواهد افزود. و ما از این پیش مانند این مصیبت دیده باشیم چه
مصیبت خاتم انبیا و علی مرتضی بر ما فرود آمد خداوند جبر این کسر و رفع این عثره خواهد فرمود معاویه گفت گمان میکنم که
این کودکان صغیر که به جاي گذاشته ساختگی امر معاش ایشان را نفرموده ابن عباس گفت امر ایشان را با کسی گذاشته که او غیر
از تست و به روایتی گفت ما نیز صغیر بودیم و کبیر شدیم. معاویه خواست تا انگیزش فتنه کند گفت امروز سید بنی هاشم تو باشی
ابن عباس گفت ابوعبدالله حسین بن علی علیهما السلام به جاي است این وقت معاویه گفت اي پسر عباس واي بر تو هرگز با تو
سخن نکردم الا آنکه حاضر جواب بودي در خبر است که جعده بنت اشعث بن القیس لبن مسموم با حسن علیهالسلام بخورانید و از
قتل آن حضرت که کامروا [صفحه 169 ] شد چنانکه نجاشی شاعر گوید: جعدة ابکیه و لا تسأمی جعد بکاء المعول الثاکل لم یسبل
الشعر علی مثله فی الارض من حاف و لا ناعل بالجمله جعده آهنگ خدمت معاویه کرد تا به مواعید او برخوردار شود نخست به
حباله نکاح یزید درآید و ده هزار دینار و اگر نه صد هزار درهم عطا فراگیرد و ده ضیعه از مزارع کوفه و سواد را مالک شود و حال
یعنی معاویه وفا به وعده خود نخواهد کرد و .« و الله لا وفی بما وعد و لا صدق بما قال » اینکه امام حسن علیهالسلام خبر داد و فرمود
براستی سخن نکرده است و چنان بود که آن حضرت فرمود و برخی بر این رفتهاند که چون جعده به نزد معاویه آمد بفرمود او را
بقتل آوردند و این سخن به نزدیک من درست نباشد چه شریکی با راوي این خبر در کتب معتبره نیافتم با صواب نزدیکتر چنان
انی احب حیاة یزید و حب حیاته یمنعنی من » مینماید که معاویه آن مال که به جعده وعده کرده بود وفا کرد و بدو مکتوب کرد
معاویه گفت من دوست دارم که یزید زنده باشد و دوستی او مانعست که من ترا به « تزویجه منک خفت علیه ان تسمیه مثل الحسن
فقال کلا » شرط زناشوئی بدو فرستم میترسم که مانند حسن بن علی او را مسموم سازي چون یزید را گفتند که جعده را تزویج کن
گفت حاشا و کلا که من او را تزویج کنم او کرد آنچه کرد با حسن بن علی من در « انها فعلت بالحسن بن علی فما خطري عندها
نزد او قدري و منزلتی ندارم و از قتل من هرگز نپرهیزد لا جرم جعده با یک تن از آل طلحه شوي کرد و فرزندان آورد و گاهی که
« و قالوا یا بنی مسمۀ الازواج » در میان فرزندان او و جماعتی از قریش سخن به مخاصمت و مبارات میرفت ایشان را تعبیر می کردند
میگفتند اي پسران سم دهنده بشوهران. ابن شهرآشوب از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله حدیث می کند. قال: بینا الحسن
علیهالسلام یوما فی حجر رسول الله اذ رفع رأسه فقال: [صفحه 170 ] یا أبه ما لمن زارك بعد موتک؟ قال: یا بنی! من أتانی زائرا بعد
موتی فله الجنۀ و من أتی أباك زائرا بعد موته فله الجنۀ و من أتاك زائرا بعد موتک فله الجنۀ. فرمود یک روز حسن علیهالسلام در
صفحه 78 از 204
کنار رسول خداي جاي داشت ناگاه سر برآورد و عرض کرد اي پدر چیست اجر آن کسی که بعد از موت تو به زیارت قبر تو آید
فرمود اي پسرك من پس از مرگ من هر کس به زیارت قبر من آید واجب میشود از براي او بهشت و کسی که به زیارت قبر پدر
تو آید بعد از مرگ او هم بهشت از بهر او واجب گردد و همچنان کسی که بعد از مرگ تو به زیارت مضجع و مدفن تو آید نیز از
براي او بهشت است و امام حسین علیهالسلام در هر شب جمعه به زیارت قبر برادر حاضر میشد.
ذکر اسامی و القاب حسن بن علی علیهما السلام
خداوند تبارك و تعالی نام آن حضرت را حسن فرمود چنانکه در ذکر ولادتش مرقوم افتاد و در توراة شبر نام دارد و کنیت
مبارکش ابومحمد و ابوالقاسم است و القاب شریفش السید و دیگر السبط و دیگر الامین و دیگر الحجۀ و دیگر البر و دیگر التقی و
دیگر الاثیر و دیگر الزکی و دیگر المجتبی و دیگر السبط الاول و دیگر الزاهد و دیگر الولی است.
ذکر شمائل